اپیزود اول، قطار زمان
ساعت، صفر بود. همه چیز در سکون. ناگهان از دل آفرینش خداوند، قطاری راه افتاد. بیبرگشت، بیایستگاه، نه سرعتش کم میشد و نه زیاد و هیچکس نمیتوانست جلوی آن را بگیرد. ما هم یکدفعه چشم باز کردیم و دیدیم مسافر آن قطاریم.
پیش به سوی سرنوشت. از هرجا گذشتیم دیگر امکان بازگشت نبود. مثلاً هیچوقت نتوانستیم دوباره به پنج سالگیمان برگردیم. از مکانها گذشتیم، از کنار آدمهایی که از قطار پیاده شدند. از خیابانها، کوچهها، روزها و... قطار روبه سوی آینده بود.
قطاره زوزهکشان و با سرعتی که من اطرافم را نمیدیدم، در پیچ و تاب جاده با شتاب میرفت. از جنگلها، باران، برف، از گرما، از خورشید و شبانهروزمیگذشت. عدد سن ما را بالا میبرد و عدد زمان را به سال 1389 خورشیدی میرساند.
نیوتن زمان را قسمتی از ساختارهای اساسی جهان میداند. یعنی بعدی که در آن اتفاقات پشت سر هم رخ میدهد و این زمان قابل اندازهگیری است.
اما فیلسوفهایی مانند کانت هم هستند که معتقدند زمان قسمتی از ذهن انسانهاست و آنچنان که ما در ذهن خود، رویدادها را دنبال میکنیم همانطور هم برای این اتفاقها، ثانیه و دقیقه و ساعت تعریف میکنیم. این دیدگاه، هیچ هویت مستقلی برای زمان قائل نیست.
اما واقعیت این است که زمان وجود دارد و ما همه، مسافر زمان هستیم. همین الان، زمان در حال تغییر و تحول است و پیش میرود و امروز، زمان گذشته میشود و فردایمان خیلی زود، حال میشود. ما بزرگ میشویم، پیر میشویم و زندگی را بدرود میگوییم. پس قطار زمان در حرکت است. بیوقفه!
اپیزود دوم، سفر در زمان
آینده آمد. من نوجوانم، جوشهای ریز از صورتم بیرون ریخته است مدرسه میروم. معلم ادبیات و تاریخ را دوست دارم.
معلم ادبیات به ما میگوید: «تا سن 20 سالگی، اصلاً متوجه عبور زمان از خودتان نمیشوید و تا سن 25 سالگی هم سرعت زمان را حس نمیکنید.» خودش هم جوان است.تقریباً 25 ساله! به نظرم خودش هم تازه متوجه این مطلب شده است. چنان با شور و شوق میگوید که ما هیچگاه این نکته غیردرسی او را فراموش نمیکنیم. حتی یادمان است آن روز سر کلاس شاهنامه میخواند؛ داستان رستم و سهراب را.
ما نوجوانیم، اینجا آینده است. میخواهیم از نوجوانیمان لذت ببریم. پس تابستان باید به تفریح بگذرد! و نورز به عید دیدنی! آینده برای ماست. فرصت زیاد است برای درس خواندن، ورزش، هنری یا حرفهای را یاد گرفتن و...
و بالاخره یک روز به معلم تاریخ میگوییم دوست داریم سفر زمان برویم و به بعضی دورههای تاریخی سفر کنیم یا به آیندهمان، و سرنوشت خودمان را ببینیم. و او میگوید: «فکر میکنید میشود مثل این فیلمها درون جعبهای یا ساعتی بروید و در زمان سفر کنید؟ این یک بحث علمی است. آلبرت اینشتین با ارائه نظریه نسبیت خاص نشان داد که این کار از نظر «تئوری»، دقت کنید تئوری، شدنی است. براساس این نظریه، اگر شیء به سرعت نور نزدیک شود، گذشت زمان برایش آهستهتر صورت میگیرد. پس اگر بشود با سرعت بیشتر از سرعت نور حرکت کرد، زمان به عقب برمیگردد.»
و ما دانستیم دانشمندان معتقدند نوری که هم اکنون به ما میرسد حدود 14 بیلیون سال در راه بوده است. بنابراین به ما این امکان را می دهد که ازدل زمان عبور کنیم و نگاهی به گذشته بیندازیم و دوران ابتدایی عالم را ببینیم.
و دانستیم سفر در زمان به کمک یک پدیده طبیعی آسمانی صورت میگیرد. مثل سیاهچالههای دوار، کرم چالهها و ریسمانهای کیهانی. اینها خیلی علمی هستند، اما جذاب و قابل فهماند. مثلاً سیاهچاله؛ اگر ستارهای تمام سوختش را بسوزاند، دارای جرم فشرده زیادی میشود و حفره سیاهرنگی مانند قیف، شکل میگیرد که نیروی جاذبه فوقالعادهای دارد که حتی نور هم نمیتواند از آن فرار کند. این حفرهها دو نوعاند. بعضی از آنها نمیچرخند و هر شیئی جذب آنها شود، نابود میشود؛ اما بعضی از سیاهچالهها در حال دوران هستند که میتوانند سکوی پرتاب به آینده یا گذشته باشند.
به آینده امیدوارم. یک روز بالاخره به سیاهچالهای میروم و آینده را میبینم. بزرگسالیام را؛ وقتی حسرت مدرسه را میخورم، وقتی فرصت خواندن یک کتاب را ندارم. وقتی ناراحتم که چرا زمان را از دست دادم و آنچه را مورد علاقهام بود دنبال نکردم و... معلم ادبیات راست میگفت. اصلاً متوجه عبور زمان نیستم.
اپیزود سوم: زمانهای رها شده
آینده هر روز مرا به جایی میبرد. یک روز امتحان دارم، درس میخوانم؛ آینده میآید و مرا به روزهای بعد از استراحت میبرد. به اسفند میرسم، ماه شلوغ. به دویدنها، به هیجانهای نوروز. تعطیلات، گردش، مسافرت، آجیل خوردن و تنبلی. هیچ برنامه شخصی ندارم. میخواهم استراحت کنم. آینده میآید و مرا از این فضا میبرد به هفتههای پایانی فروردین که در حال و هوای نوروز و یادآوری آن روزها و رخوت میگذرد. و بعد به اردیبهشت میرسم. اگر مناسبتی، چیزی در آن نباشد، در این ماه رها میشوم. پر از وقتهای آزاد، که به سرعت میگذرد. و من هنوز در سال جدید، جا نیفتادهام.
اکبر فرهادی، روانشناس و مشاور میگوید: «دستگاه روحی و روانی آدمها اینطوری است که اغلب از مهمانی بدشان نمیآید. از گشتن استراحت و مسافرت و تعطیلات خوششان میآید. البته اگر 13 روز تعطیلی عید بشود یک ماه، همه بیزار و خسته میشوند. چیزی که مهم است در کشورهای توسعه یافته یا حتی در کشور خودمان تعداد کمی از افراد اینطور هستند که زندگیشان ریتم خاص و منظمی دارد.
آنها برای حتی یک روز تعطیلشان برنامه دارند. چنان استفاده میکنند از همان دو روز تعطیلی آخر هفته که کلی انرژی میگیرند. چون میدانند بعد از آن سرشان شلوغ است. درس میخوانند، کار میکنند، برنامه دارند. هم از تعطیلات به خوبی استفاده میکنند و هم از روزهای غیر تعطیل.
برای زمان برنامه ریزی می کنند، پس هیچگاه در حسرت زمانهای رفته نیستند.»